سفارش تبلیغ
صبا ویژن
u بهشت جوانان

پاکدامنى زیور درویشى است ، و سپاس زینت توانگرى . [نهج البلاغه]

[ خانه :: مدیریت وبلاگ :: پست الکترونیک :: شناسنامه ]

23919: کل بازدیدها -

4: بازدیدهای امروز -

1: بازدیدهای دیروز -

 RSS  -

!   گفت و گو با خدا

چهارشنبه 86/10/19 ::  ساعت 11:6 صبح





                                                 بسم الله الرحمن الرحیم

سلام خیلی باید ببخشید که دیر این نوشته خودمو گذاشتم تو وبلاگم حالا این نوشته رو تقدیم میکنم به همه دوستان.

گفت و گو با خدا

در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم

خدا پرسید:«پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی»؟

من در پاسخش گفتم :«اگر وقت دارید» خداوند خندید:«وقت من بی نهایت است»

«در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟»

پرسیدم: «چه چیزی بشر شما را سخت متعجب می سازد؟»

خداوند پاسخ داد:«کودکی شان. اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند، عجله دارند که بزرگ شوند، و بعد پس از مدتها آرزو می کنند که کودک باشند.

.... اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند. و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.

اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند و بنابر این نه در حال،زندگی می کنند و نه در آینده

اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند، و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.»

دستهای خدا دستانم را گرفت برای مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدم:

«به عنوان یک پدر، می خواهی کدام درسهای زندگی را فرزندانت بیاموزند؟»

او گفت :«بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد، همه ی کاری را که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند،

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم ،ایجاد کنیم اما سالها طول می کشد تا آن زخمها را التیام بخشیم.

بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد، بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد. بیاموزند که آدم هایی هستند که آنها را دوست دارند، فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند، و آن را متفاوت ببینند.

بیاموزند که کافی نیست فقط آنه دیگران را ببخشند،بلکه آنها نیز خود را ببخشند.»

من با خضوع گفتم:«از شما به خاطر این گفت وگو متشکرم.

آیا چیزی دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟»

خداوند لبخند زد و گفت:««فقط اینکه کافیست بدانند که من اینجا هستم.»» ««همیشه»»


¤نویسنده: مجتبی علیمردانی

?  نوشته های دیگران( )


!   لیست کل یادداشت های این وبلاگ

حجاب و نگاه
[عناوین آرشیوشده]

vدرباره من

بهشت جوانان

مجتبی علیمردانی

vلوگوی وبلاگ

بهشت جوانان

vلوگوی دوستان من


vمطالب قبلی

زمستان 1386
تابستان 1386

vوضعیت من در یاهو

یــــاهـو

vآهنگ وبلاگ

vاشتراک در خبرنامه